کوروش قاضي مراد

مصاحبه پایگاه خبری قانون با کوروش قاضی‌مراد به بهانه نمایشگاه گروهی خط نقاشی

من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست

غزاله نوریان

نمایشگاه گروهی‌ خط‌‌ نقاشی جمعی از هنرمندان معاصر به دور از هیاهوی معمول دیگر رویدادهای فرهنگی‌هنری در روز جمعه، دوم تیر در گالری سهراب واقع در خیابان سمیه برگزار شد. در این نمایشگاه، آثاری از سیدمحمد احصایی، فرامرز پیلارام، امیرصادق تهرانی، عین‌الدین صادق‌زاده و کوروش قاضی‌مراد در قالب خط نقاشی و خوشنویسی به نمایش در‌آمد. از این رهگذر بر آن شدیم تا گفت‌وگویی با کوروش قاضی‌مراد در رابطه با فضای کلی هنر خط و خوشنویسی معاصر داشته باشیم.

کوروش قاضی‌مراد، متولد 1348 و دانش‌آموخته رشته صنایع چوب و کاغذ و دارای مدرک ممتاز شکسته نستعلیق از انجمن خوشنویسان ایران است. او همچنین فعالیت‌های مهمی در زمینه گرافیک و گرافیک مطبوعاتی داشته است و تا کنون نمایشگاه‌های متعددی در داخل و خارج از ایران، آثار او را به نمایش گذاشته‌اند. قاضی مراد، مبدع خط سریر است که شیوه‌ای نو در خوشنویسی معاصر محسوب می‌شود. این بهانه‌ای شد تا با او گفت‌وگویی داشته باشیم که در ادامه می خوانید.

خط سریر، حاصل نگارش با قلمی به همین نام است. ممکن است کمی درباره خط سریر و ویژگی‌های فنی آن توضیح دهید و اینکه از چه سالی و با چه اثری آغاز شد و انگیزه کلی شما از ابداع آن چه بوده است؟

خط سریر بعد از طراحی چند خط به وجود آمد و من پیش از طراحی آن، دو خط طراحی کرده بودم که اساس آن‌ها بر خط نسخ و ثلث بود اما بسیار علاقه داشتم خطی را که طراحی می‌کنم، ساختار خط فارسی و خط شکسته داشته باشد؛ بنابراین تصمیم گرفتم خطی بر این اساس طراحی کنم که ضمن داشتن ویژگی‌های شکسته، کمی به لحاظ طراحی و ترکیب، ساختارامروزی و مدرن‌تری داشته باشد. اساس طراحی این خط، تغییر زاویه قلم و قلم گذاری است؛ یعنی قلم گذاری از طرف صدر قلم، نه وجه قلم که در تصویر ملاحظه می‌کنید.

من در طراحی این خط، زاویه قرار گرفتن قلم و شیوه دست گرفتن قلم را تغییر دادم. در تمامی خطوط رایج، شیوه قلم گذاری از یک جهت و البته با شیب های متفاوت و زاویه قرار گرفتن قلم بر روی کاغذ است و در خط سریر، زاویه و قلم‌گذاری کاملا به عکس خطوط دیگر است؛ پس طبیعی است که جای ضخامت و نازکی حروف در خط عوض شود. بنابراین به این نتیجه رسیدم که می‌توانم با استفاده از اسلوب خط شکسته و تغییر نسبی قواعد آن و ایجاد فضاهای مدرن‌تر در آن، به یک طراحی و ساختار جدید برسم. در نتیجه شروع کردم به طراحی مفردات خط سریر و پس از آن دوحرفی‌ها و سه‌حرفی‌ها و در پايان به کلمات و پس از آن ترکیب و سطر و چیدمان آن‌ها کنار یکدیگر رسیدم. طراحی این خط ، نزديك به هفت سال طول کشید. عمده هدف من این بود که سریر ساختار خط فارسی را داشته و در عین‌ حال یک نوگرایی معتدل در آن وجود داشته باشد.

کدام شیوه در هنر کلاسیک، بیشتر الهام‌بخش شما در ابداع خط سریر بوده است؟

خط شکسته. البته تاثیر کالیگرافی چینی که مدتی آن را کار کردم در پرتاب‌های دست آزاد و قلم‌گذاری و فضاهای مثبت و منفی که کارها دارند و انرژی خطوط را نمی‌توان نادیده گرفت که باعث شد فضای کارهای من به آثار هنرهای خطی شرق نزدیک‌تر باشد و آن ویژگی‌ها به کار من اضافه شدند و حتی انتخاب مُهرهای قرمز شاید دلیلی بر این تاثیر باشد. همچنین نگارش و الگوبرداری من از خط گوتیک نيز در شکل‌گیری ایده خط سریر بی‌تاثیر نبوده است؛ اما عمده نگرش من در طراحی سریر به خط شکسته بوده است و این تاثیربرای من به دلیل سابقه‌ام در خوشنویسی کلاسیک، اهمیت بیشتری داشت. من سال 68 وارد انجمن خوشنویسان شدم و حدود سیزده سال مشغول خوشنویسی کلاسیک بودم مضاف بر اینکه سهم بزرگی از شاخصه‌های این خط را مدیون گرافیک هستم؛ به خصوص در طراحی، ارائه و آماده سازی اثر. اینکه طرح را از کجا آغاز کنم و در کجا پایان ببرم، کاملا تحت‌تاثیر گرافیک بود و بارها و بارها در این هفت سال ، چیدمان و طراحی این خط تغییر کرد تا در پايان به شکل فعلی درآمد.

به نظر شما تا کنون تقسیم‌بندی دقیقی درباره شیوه‌های رایج خوشنویسی معاصر صورت گرفته است؟

کارهایی انجام شده است و البته نقد نيز به شیوه های امروزی زیاد است که معتقدند خط با آثار قدما پایان یافته و دیگر نباید چیزی به این قواعد افزود؛ چرا که اصالت خط مورد تهدید قرار می گیرد اما من معتقدم اگر چنین بود، هرگز خطوط دیگر با سلایق گوناگون به وجود نمی‌آمد ؛ به هرحال هر نگرش جدیدی در دوره خودش با اعتراضاتی همراه بوده و منتقدانی داشته‌ است اما به تدریج این تغییرات به بدنه خط اضافه شده‌اند. به همین خاطر معمولا مقاومت‌هایی برای تقسیم‌بندی‌‌ها و شیوه‌های جدید وجود دارد.

به نظر شما علت انتقاد به شیوه‌های خط معاصر چیست؟

انتقاد، دلایل مختلفی دارد از جمله دلبستگی بیش از اندازه به اصولی ثابت در خطاطی و خوشنویسی قدما که هر تغییر و تفکر جدیدی را به مثابه یک آسیب و دوری از اصالت خط می‌بیند و آن را نمی‌پذیرد. اما اینکه زمینه این مخالفت در کجاست، شاید بتواند پاسخ بهتری به این سوال باشد. پیش از هر چیز باید بگویم که شما زمانی می‌توانید یک خط را صاحب هویت بدانید که قابل انتقال باشد، یعنی بتوانیم آن‌ را آموزش دهیم و از آن بازخوردی بگیریم. من مدت‌ها پیش از اینکه به فکر رونمایی این خط بیفتم، آن‌را می‌نوشتم و در کلاس آموزش می‌دادم و می دیدم هنرآموزان به راحتی می‌توانند این شیوه را در نوشتن پیاده کنند؛ پس نتیجه گرفتم که این قابلیت را دارد که به یک شیوه آموزشی تبدیل شود. بنابراین نمی توانم با این مدعا، همداستان باشم که این خط قاعده‌مند نیست؛ حتی خواندن خط شکسته نيز تا حد زیادی با دشواری مواجه است و ممکن است برای اغلب خوانا نباشد -خصوصا خط شکسته‌ای که قدما می‌نوشته‌اند- مگر اینکه با قواعد آن آشنایی داشته باشید و کلید خوانش آن را بدانید. بنابراین اینکه عده‌ای نمی‌توانند خطی را بخوانند نمی‌تواند ایراد بنیادینی بر ساختار و قاعده‌مندی خط باشد؛ البته معترفم که من در چاپ کتاب آیین نامه آموزشی خط سریر تاخیر داشتم و شاید به همین دلیل است که مردم کمتر از خط سریر می‌دانند؛ بی‌شک روشن شدن این ارتباط با خط شکسته اثبات خواهد کرد که من به صورت مِن‌عِندی چیزی ابداع نکرده‌ام بلکه سعی کردم مانند خط شکسته ببینم با این تفاوت که نسبت به اندازه ، دورها و سطح در حروف و همچنین نحوه اتصالات، تغییراتی ایجاد کردم که در نگاه نخست برآیندی از خط شکسته و سیال بودن آن خط به ذهن برسد و در ادامه شاهد تغییرات امروزی آن در نوع چیدمان و نگاه مینیمالیستی در ترکیب حروف با یکدیگر باشیم.

آیا می‌توان در نظر گرفت که این شیوه نگارش در واقع فرم دادن به گونه‌های شخصی نوشتار است؟

بله، کاملا. اصول کلی در خط سریر، قلم گذاری بر عکس خوشنویسی معمول است و این تغییر، شکل کلی خط را تغییر می‌دهد و ریتم حروف را عوض می‌ کند و ادامه تغییرات تنها برای اصلاح حروف به مثابه صیقل زدن آن است و در نهایت هر کسی آن را با قریحه و ویژگی‌های شخصی خط خودش می‌نویسد. این مساله خصوصا درباره خط سریر نرمال بیشتر صدق می‌کند. من در خط سریر دو فضای کاملا متفاوت طراحی کردم؛ سریر کلاسیک و سریر نرمال. در سریر کلاسیک، قواعد غیر قابل تغییر است؛ همچنان که در خوشنویسی کلاسیک چنین است و شیوه اجرای آن توسط همه نگارندگان باید یکسان باشد اما در سریر نرمال، یک برداشت کاملا حسی از خط سریر و قواعد آن وجود دارد که در آموزش آن، بیشتر کوشیده‌ام تا حس هنرجویان را درگیر کنم. قواعد همان است اما شاعرانگی در سریر نرمال در مقایسه با سریر کلاسیک، برای من بیشتر مورد توجه بوده است و اینکه در برخورد با ظرفیت حسی هر فرد، این خط به چه شکلی در خواهد آمد؛ ضمن اینکه همان‌گونه که خودم اعتقاد داشتم خطی که می‌نویسم نباید کپی خط شخص دیگری باشد، اکراه دارم که به هنرجویان آموزش دهم که دقیقا مانند من بنویسند؛ چرا که فکر می‌کنم این کار مصداق عقب نگه داشتن و سوق دادن آن‌ها به مسیری است که من آن را ساخته‌ام و ممکن است لزوما بهترین راه ممکن نباشد؛ بنابراين ترجیح داده‌ام در آموزش خط سریر خصوصا سریر نرمال، هنرجویان را به تجربه کردن و دیگرگونه اندیشیدن تشویق کنم.به نظر شما این مساله به کلیت هنر آسیب نمی‌زند؟ چون در این صورت هزاران خط سریر می‌تواند وجود داشته باشد،خیر به جهت اینکه پتانسیل انتزاعی خط فارسی بیش از این‌هاست. خط سریر نرمال،کمک کرد تا فضاهای شاعرانه و آبستره در کار من نمود بیشتری پیدا کند. برای مثال اگر به ساختار حرف«ه» وسط دقت کرده باشید، می‌بینید که این حرف از کنار هم قرار گرفتن دولکه تو خالی و دایره ای ایجاد شده است اما تصویری که من از این دو لکه یا «د» و دایره می‌بینم، می‌تواند کاملا با تصویری که شما می‌بینید، تفاوت داشته باشد و یک تغییر خیلی جزیی، می‌تواند به کلی آن را عوض کند و به تبع آن، خط کاملا متفاوت خواهد بود. ابدا دوست ندارم به بهانه حفظ کلیت خط، پافشاری کنم که دیگران مانند من بنویسند. البته در فضای هنر خوشنویسی این‌گونه تکرار و پیروی کردن از یک نمونه به عنوان الگو قابل تحسين است و طراحان خط ،عموما ترجیح می‌دهند شیوه خودشان را از طریق آموزش جا بیندازند اما این روش با ساختار ذهنی من در تضاد بوده و هست.

آیا شما به طور کلی با این فضای موجود که مبتنی بر تکرار و الگوبرداری است، مخالف هستید؟ با توجه به اینکه ما میراث ارزشمندی در خوشنویسی کلاسیک داریم و به‌هرحال سال‌هاست که از طریق همین تکرار، خط‌هایی مانند نستعلیق و نسخ و… توانسته‌اند به حیات خود ادامه دهند.

خیر. من اگرچه خط سریر را در داخل و خارج از ایران با نمایش آثارم به ثبت رسانده ام اما بیشتر تلاش کرده‌ام از نتیجه کارم لذت ببرم و در این راه هر روز برایم یک تجربه جدید وجود داشته است. خیلی درگیر انقلاب ایجاد کردن در خط و مکتب ساختن نیستم، بیشتر علاقه دارم تغییر دیدگاه نسبت به خط را اشاعه بدهم بلکه از این رهگذر بتوانم ظرفیت بی‌نظیر خط فارسی را یادآور شوم؛ به نظر من آنچه تا امروز هنر خطاطی توانسته به آن برسد، شاید نیمی از توان خط فارسی نيز نباشد. اگر خط شکسته نستعلیق ، تعلیق‌و… به وجود آمد، پس این روند می‌تواند ادامه داشته باشد و این به معنای نفی گذشته و میراث آن نیست . من هنوز از دیدن یک اثر زیبای خوشنویسی لذت بسیاری می‌برم واتفاقا همیشه تلاش کرده‌ام به قواعد کلی خوشنویسی پایبند باشم و تا حد زیادی چنین بوده است اما حرف من این است که زمانه و نیازها تغییر کرده‌اند و به تبع آن، ما به خطی نیاز داریم که بتواند پاسخگوی نیاز فعلی هنر و اندیشه باشد. مگرغير از این است که هنر بايد ابزار بیان عواطف و احساسات باشد؟ اینکه ما پدیده‌ها را چگونه ادراک می‌کنیم باید در نحوه نگارش ما تاثیر بگذارد. آیا شیوه بیان آنچه که امروز با نگاه مینیمال به پدیده‌ها می‌بینیم ، می‌تواند همچنان خوشنویسی معمول باشد؟ اگر این تغییر را در حیطه ا فکار باور داریم، پس باید در هنر نيز نمود پیدا کند و این اتفاقی است که در همه ادوار هنر رخ داده است. خط شکسته نيز‌ بنا بر نیاز کاتبانی ایجاد شده که خود را ملزم به تغییر برای دست یافتن به هدفی مثل تند‌نویسی کرده‌اند.

وجه دیگر تقلید و تکرار فاقد معنا، این است که هویت شخصی هنرمند گم می‌شود. در ورای خط مانند هر هنر دیگری، شخصیتی وجود دارد؛ اثری که وجود خالقش را متجلی می‌کند یعنی آنچه که رسالت هنر است . این اعتقاد شخصی من است و قصد ندارم درباره درست یا غلط بودن آن قضاوت کنم؛ چنانکه درباره روش‌ها و سنت‌های جاری خوشنویسی قضاوتی ندارم ومعتقدم ارزش این میراث و حافظان آن بر هیچ‌کس پوشیده نیست اما من این نیاز را از ابتدای ورودم به این هنر حس می‌کردم که باید خطی را اختیار کنم که بتوانم پشت آن بایستم و آن خط بتواند ابزاری برای بیان من باشد؛ اما با این وجود عمیقا حس می‌کنم که خوشنویسی ما احتیاج به نو شدن دارد.

بسیاری معتقدند که این گونه کارها در حیطه خط‌‌ نقاشی بوده و عموما آن را با خوشنویسی مرتبط نمی‌دانند، نظر شما در این باره چیست و به وجود چنین مرزی معتقد هستید؟

بله، این حساسیت وجود دارد و گاه برای خوشنویسی مرزهایی تعیین شده که این نوع آثار را در حیطه خوشنویسی وارد نمی‌کنند. اما خوشنویسی یعنی چه؟ اینکه خوش بنویسید و قابل خواندن باشد. اعتراض عمده به شیوه‌های نگارش معاصر، این است که این خطوط قابل خواندن نیست. اصولا برای خواندن هر خطی احتیاج به کلید هست؛ وقتی کلید فهم خط باشد، خواندن آن ممکن می‌شود. همین خط شکسته نستعلیق وقتی سیاه مشق می‌شود، خواندن آن سخت می شود؛ پس باید بگوییم که خط نیست؟ اگر به شیوه‌های کهن خط شکسته به خصوص در شاهکارهای میرزا غلامرضا و عبدالمجید درویش که در سندهای قدیمی موجود است، نگاهی بیندازیم، اتصالات یا ترکیب‌هایی در خط می‌بینیم که مختص آن هنرمند بوده است و چه بسا ممکن است فقط یک بار در تمامی این آثار استفاده شده باشد. و نوشته هایی که نه تنها برای عموم بلکه برای بسیاری از خوشنویسان امروزی نيز قابل خواندن نیست اما کسی منکر ارتباط آن با خوشنویسی نمی‌شود؛ پس اینکه عده‌ای نمی‌توانند خطی را بخوانند، نمی‌تواند دلیل محکمی بر عدم تعلق آن خط به حیطه هنر خط و خوشنویسی باشد. ضمن اینکه به نظر می‌رسد قدما نيز، در طراحی خطوطی مثل شکسته، ابتدا وجه زیباشناختی و هنری خط برای‌شان مطرح بوده وسپس خوانا بودن آن. فکر می‌کنم این نظرات بیش از اینکه مسائلی واقعی باشند، برآیند تضادهایی هستند که میان خوشنویسان وجود دارد.در طراحی این خط، استادان بسیاری هم در حیطه کلاسیک و هم مدرن، مشوق‌ من بودند که مایلم از استاد بهرام کلهرنیا که من را به ثبت و رونمایی از این خط تشویق کردند، تشکر ویژه‌ای داشته باشم.

شاید یکی از دلایلی که موجب می‌شود آثار شما به خط نقاشی نزدیک شود، حضور رنگ‌ در کارهای شماست؛ تا چه حد با این نظر موافقید؟

بله اغلب به اشتباه من را به‌عنوان هنرمند خط نقاشی می‌شناسند و بسیاری از دوستان خوشنویس،‌ نمی دانند که من خط نستعلیق و شکسته را به صورت کلاسیک کار کرده‌ام؛ آن نيز به این دلیل که از ابتدا کارهای ابعاد بزرگ و روی بوم را بیشتر ترجیح می دادم، پیشینه کارم مجال معرفی شدن پیدا نکرد و این تصور ایجاد شد که بدون نگاه به گذشته خط و پیشینه خود من در خوشنویسی، آنچه بر بوم می‌نگارم اتفاقی و ناآگاهانه است. در میان آثار من، سیاه و سفید بیشتر از کارهای رنگی است؛ به این جهت که نمایش ذات خط برایم اهمیت بیشتری داشت و به کار بردن رنگ موجب می‌شد به نوعی آن وجه از اثر در اولویت قرار گیرد و تمرکز از ساختار خط برداشته شود و به نظرم ساختار خط تنها با رنگ مشکی قابلیت دیده‌ شدن را داشت. من حتی در نمایشگاه «سفید در سفید» آثارم را با رنگ سفید در زمینه سفید بوم طراحی کردم که البته سفیدها ازدو طیف مختلف بودند. با این وجود من کارهایم را حتی با حضور رنگ‌ها نمی‌توانم خط نقاشی بدانم.

در کار هنرمندان پیش از شما، بارقه‌هایی از تغییر در خط کلاسیک دیده می‌شود ؛ این تغییرات تا چه میزان توانسته‌اند موجب تغییر بنیادین در نگرش به خوشنویسی شوند؟

بله، تغییراتی وجود داشته است که تغییرات مهم و جدی‌ بوده‌اند. در آثار آقای پیلارام ،کارهای بداهه و متفاوتی در طراحی خط می‌بینیم که برخاسته از ذوقی ژرف در طراحی خط بوده است و مطمئنم اگر عمر نازنینش اجازه می داد، بی‌شک زودتر از این، ناظر تغییرات مهم در خط می‌بودیم و می‌توانم بگویم دیدن این کارها خیلی براي من الهام بخش بوده‌ است ولی متاسفانه این تغییرات، دامنه وسیعی پیدا نکرد. برای مثال کارهای استاد مافی خصوصا پرتاب های انتهایی حروف‌و دست آزاد در نوشتار در نگارش‌های ایشان به لحاظ تصویری برای کسی که جویای این تغییر هست، می‌تواند تلنگر باشد و این مساله در طراحی خط من مصداق پیدا کرد وبه ثبات رسید.

نقش ادبیات را در این هنر چگونه می‌بینید و تا چه حد خود شما از این مساله تاثیر پذیرفتید؟

در ابتدای این کار به صورت خودخواسته از تاثیر ادبیات در نمایش آثار پرهیز می‌کردم و تا سال‌ها تعمد داشتم در اینکه هرچه می‌نویسم ، تنها ترکیب حروف باشد. این حساسیت دو علت داشت؛ اول اینکه به طور کلی نقش و کارکتر تصویری حروف برای من مهم‌تر از کارکتر خوشنویسی حروف است؛ گاه از ترکیب حروف، اشکال بسیار زیبایی زاده می‌شود که لزوما دارای معنا نیستند اما زیبایی بسیاری خلق می‌کنند و این زیبایی فدای مفهوم می‌شود و من بسیار تلاش کردم که این اتفاق نیفتد و چیدمان حروف نسبت به مفاهیم در اولویت اول بود. دیگر اینکه برایم اهمیت داشت که پیش از هر چیز دیگری خط دیده بشود و زیبایی اثر متکی به خط باشد و از چیز دیگری وام گرفته نشود؛با دقت در اسالیب معمول خوشنویسی می‌بینیم چقدر زیبایی‌های خط، تحت‌الشعاع مفاهیم ثابت کلمات قرار می‌گیرد که به محض دیده شدن، بدون دقت به جزيیاتش بر اثر عادت ذهنی از آن می‌گذریم و بالعکس ترکیب بعضی از حروف تا چه اندازه می‌تواند زیبایی بصری ایجاد کند که لزوما معنایی نيز منتقل نمی‌کند؛ به این جهت بر این موضوع پافشاری داشتم که بر مفهوم تکیه نکنم اما در عین حال کسی که خوشنویسی می‌کند از ادبیات و شعر الهام می‌گیرد. من در ابتدا سعی داشتم منشا برانگیختن لذت در مخاطب، شعر نباشد اما الان که تا حدودی به این هدف رسیده‌ام ، مجال بیشتری به شعر می‌دهم و حس می‌کنم شعر در طراحی فضاها کمک زیادی به من کرده است. فکر می‌کنم الان فضا به گونه‌ای است که مردم به عنوان مخاطب اثر، آن را به عنوان یک فضای آبستره پذیرفته‌اند که بیش از آنکه درگیر مفهوم باشند، انرژی اثر را بگیرند و فضاهای مثبت و منفی را ببینند و حالا اگر شعر نيز به این مجموعه اضافه شود، ارتباط در کامل‌ترین سطح با مخاطب برقرار شده است و حضور آن می‌تواند سازنده باشد.

Exit mobile version